محل تبلیغات شما

خانواده ی پدری لجبازی دارم،عموما حرف حرف خودشونه و وقتی تصمیمی بگیرن عملیش میکنن ،علی رغم اینکه ادمای محافظه کاری هم هستن،نمونه ی بارزش هم بابا ست  که تونست اون چیزی که دوست داشته رو به دست بیاره با وجوداینکه همه آدمای دور و برش مخالفش بودن  و بقولی سنگ اندازی می کردن.

نمی دونم چرا من اینجوری نیستم؟کی اینقدر ترسو بودم اخه ؟اصلا از چی می ترسم اخه؟مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست!؟چرا نمی فهمم این  رو که اگه الان نجنبم بعدا خیلی امکانش هست که پشیمون شم؟این حجمازمقاومت بی سابقه اس.ایگقدر خودم رو با حواشی زندگی سرگرم کردم که اصلش رو فراموش کردم.

کجاست اون ادم متمرکز و سخت کوش؟بجنب دختر.این روزا خوب یا بد میگذره اما اگه تلاش نکنی تهش حداقلبرای  چندسال روزگاران گهی خواهی داشت،،

بیا و این چند وقت کاری به ادما و بد بودنشون نداشته باشیم تو سوپرمن یا شخصیت اسطوره ای نیستی که از خودت انتظار داری همه چی رو هندل کنی.بذار مشکلات بقیه برای خودشون باشه.اصلا بیا مشکلات و گیر و گور زندگی خودت رو هم بذار برای بقیه و فقط به خواسته ات فکرکن.نذار یه چند ساعت کمبود خواب و مسائل این چنینی دورت کنه از خواسته ات.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها