محل تبلیغات شما

طعم گیلاس



به انداره ی ۴،۳ سال خسته ام.به اندازه ی این چندسالی که گذشت به خودم و دلم مدیونم.خیلی بد با خودم رفتار کردم.لعنتی یه تایمی اولویت اول و اخر خودم بودم و از خودم مراقبت میکردم ولی الان چی؟!به خاطر بقیه مهم ترین خواسته ام رو دارم قربونی میکنم.با دستای خودم.

احساس میکنم از نوجوونی به بعد شعورم کمتر شده.باید بشم خود سابقم.باید حواسم به خودم و دلم باشه و باهاش راه بیام.بسه دیگه هرچی با خودم بد بودم.دارم انتقام کی یا چی رو از خودم میگیرم!؟خود آزاری دارم انگار.

باید یه سفر معنوی رو شروع کنم.باید این موجود عجیبی که شدم رو بیشتر بشناسم.ببینم چی ه چی می خواد؟چه خصوصیاتی داره و برای بهتر شدنش چیکار می تونم بکنم.




برخلاف طبع محافظه کارانه ام تصمیم گرفتم اینجا رو حذف نکنم.فوقش پو(اگر می خونی سلام:-) ) اینجا رو پیدا کرده و می خونه دیگه!چیز بد یا خیلی خصوصی ای نمی ذارم که.

تازه پو جان بد نیست قلم و کاغذ برداری و شروع به نت برداری کنی.سرمشق امشبت هم اینه؛


هیچ وقت از روی ظاهر زندگی آدما قضاوت نکن

هیچ وقت از روی ظاهر زندگی آدما قضاوت نکن

هیچ وقت از روی ظاهر زندگی آدما قضاوت نکن




خانواده ی پدری لجبازی دارم،عموما حرف حرف خودشونه و وقتی تصمیمی بگیرن عملیش میکنن ،علی رغم اینکه ادمای محافظه کاری هم هستن،نمونه ی بارزش هم بابا ست  که تونست اون چیزی که دوست داشته رو به دست بیاره با وجوداینکه همه آدمای دور و برش مخالفش بودن  و بقولی سنگ اندازی می کردن.

نمی دونم چرا من اینجوری نیستم؟کی اینقدر ترسو بودم اخه ؟اصلا از چی می ترسم اخه؟مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست!؟چرا نمی فهمم این  رو که اگه الان نجنبم بعدا خیلی امکانش هست که پشیمون شم؟این حجمازمقاومت بی سابقه اس.ایگقدر خودم رو با حواشی زندگی سرگرم کردم که اصلش رو فراموش کردم.

کجاست اون ادم متمرکز و سخت کوش؟بجنب دختر.این روزا خوب یا بد میگذره اما اگه تلاش نکنی تهش حداقلبرای  چندسال روزگاران گهی خواهی داشت،،

بیا و این چند وقت کاری به ادما و بد بودنشون نداشته باشیم تو سوپرمن یا شخصیت اسطوره ای نیستی که از خودت انتظار داری همه چی رو هندل کنی.بذار مشکلات بقیه برای خودشون باشه.اصلا بیا مشکلات و گیر و گور زندگی خودت رو هم بذار برای بقیه و فقط به خواسته ات فکرکن.نذار یه چند ساعت کمبود خواب و مسائل این چنینی دورت کنه از خواسته ات.


بعد از چندین سال به رسم دوران دبیرستان این وقت شب برای خودم چایی درست کردم،پنجره ی اتاق بازه و باد خنک میاد تو.درس میخونم و رادیو جوان گوش میدم تا سکوت عمیق شب خواب الوده م نکنه.

خیلی وقت بود تو چنین فضای نبودم و خوشحالم که دوباره دارم تجربه اش میکنم.خوشحالم که دوباره سیاهی های دورم دارن میرن کنار و اسمون زندگیم ابی میشه.البته این بار دیگه قدر این اسمون آبی و شفاف رو میدونم.


مامان مخالف سرسخت هرچیز اعتیاد آوریه ،حتی دیده شده از اعتیاد های خوبی مثل اعتیاد به ورزش و امثالهم هم ایراد گرفته،بنابراین از بچگی به ما میگفت به مغزتونفکر امتحان کردن سیگار،قیلون و گل و هم خطور نکنه وگرنه حسابتون با کرام الکاتبین.

طفلی مامان به مغزش هم خطور نمیکرد که بچه اش چه بدن بی جنبه ای داره که حتی با گه گاه خوردن دیفن هیدرامین به منظور راحت تر خوابیدن معتاد بشه.و روزی برسه خلق بدش با دیفن هیدرامین خوش شه و گل از گلش بشکفه.،.

خلاصه از اونجایی که من بچه ی خوبی بودم و به پند و اندرزای مامان خوب گوش دادم و به تبع اون از مواد اعتیاد اور بدم میاد باید به بچم بگم؛عزیز من تو ژن یه بی جنبه تو بدنته بنابراین همونجور که سعی میکنی پیشنهادات بی شرمانه ی دوستات برای امتحان گل روت اثر نکنه،مراقب میزان مصرف دیفن هیدرامینت هم باشه و تفننی مصرف نکن.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها